کد مطلب:28662 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

شهادتِ هاشم بن عتبه












2501. وقعة صِفّین - به نقل از حبیب بن ابی ثابت -:در هنگامه پیكار صفّین، آن گاه كه هاشم بن عتبه پرچمدار بود، عمّار بن یاسر، نیزه را نزد وی گرفته، می گفت:ای یك چشم، به پیش!

در مرد یك چشمی كه هراس برنینگیزد، خیری نیست.

هاشم از عمّار شرم ورزید، حال آن كه مردی جنگْ آشنا بود. پس پیش رفت و پرچم را برافراشت و آن گاه كه صفوف، به تمامت، نزدش آراسته شدند، [ دیگر بار ]عمّار گفت:ای یك چشم، به پیش!

در مرد یك چشمی كه هراس برنینگیزد، خیری نیست.

عمرو بن عاص گفت:می بینم صاحب آن پرچم سیاه، آهنگِ كاری گران دارد. اگر چنین پیش آید، همه عرب، امروز نابود می شوند.

پس سپاهیان به جنگی سخت پرداختند و عمّار می گفت:ای بندگان خدا! مقاومت كنید. بهشت زیر سایه شمشیرهاست. و پرچم شام در دست ابو اَعوَر سُلَمی بود.

عمّار همچنان هاشم را تحریك می كرد تا جنگ شدّت گرفت و هاشم، پرچم را به چابكی حركت می داد؛ و [ از همین رو] او را مِرقال (چابكْ دست/ تیزتگ) می خواندند.[1].

2502. وقعة صِفّین:در این روز، علی علیه السلام، هاشم بن عتبه را كه یك چشم بود و پرچمش را در دست داشت، فرا خواند و به وی گفت:«ای هاشم! تا كی [ زنده می مانی و] نان می خوری و آب می نوشی؟».

هاشم گفت:هر آینه، بسیار می كوشم تا دیگر هرگز [ زنده] نزدت باز نگردم.

علی علیه السلام گفت:«رویاروی تو ذو كِلاع قرار دارد. آیا [ برای تو] نزد او مرگ سرخ [ مقدّر شده ]است؟».

هاشم روی به میدان آورد و آن گاه كه پیش می رفت، معاویه گفت:این كه پیش می آید، كیست؟

گفته شد:هاشمِ مِرقال.

گفت:یك چشمِ بنی زُهره؟ خدایش بكشد!

و گفت:قرعه افكنید و هر كه قرعه به نامش درآید، او را برابرِ ایشان آماده می كنم.

پس قرعه ذو كلاع به نام [ قبیله] بكر بن وائل درآمد و او گفت:ای قرعه بدشگون، خدا نابودت كند!

و بیشینه حامیان پرچم در سپاه علی علیه السلام از [ بنی] ربیعه بودند؛ چرا كه وی به پاسدارانِ ایشان گفته بود كه از پرچم، حمایت كنند.

پس هاشم پیش تاخت... و مردی از [ قبیله] عذره كه پرچمدار ذو كلاع بود، [ به وی] حمله بُرد و دو ضربه ردّ و بدل كردند. هاشم با ضربه خویش او را بكشت. كشتگان بسیار شدند و ذو كلاع، حمله آورد و افراد بر هم شمشیر كشیدند و هر دو (هاشم و ذو كلاع) كشته شدند و فرزندِ هاشم، پرچم را برداشت.[2].

2503. مروج الذّهب:هاشم بن عُتْبه مرقال با ذو كلاع كه همراه [ مردان قبیله ]حِمْیَر بود، رویارو شد. پس پرچمدار ذو كلاع به وی حمله بُرد... و دو ضربه بر هم نواختند و هاشم مرقال با ضربه خویش، وی را كُشت و پس از او، نوزده مرد را كُشت.

هاشم مِرقال، هجوم آورد و ذو كلاع [ نیز] حمله كرد. همراهِ مرقال، دسته ای از مردانِ [ قبیله] اَسلَم بودند كه سوگند خورده بودند باز نگردند، مگر آن كه پیروز شوند یا كشته گردند.

پس افراد، شمشیر بركشیدند و هاشم مرقال و ذو كلاع، هر دو كشته شدند. آن گاه، فرزندِ مرقال پرچم را گرفت، حال آن كه پدرش در وسط میدان نبرد كشته شده بود.[3].

2504. مروج الذّهب:آن گاه كه هاشم مرقال، بر زمین افتاده و جان می سپرد، سرش را بلند كرد و دید كه عبید اللَّه بن عمر [ بن خطّاب]، نزدیك وی مجروح [ بر خاك] افتاده است. سینه خیزان، به او نزدیك شد و از آن جا كه نه سلاحی داشت و نه توانی، سینه عبید اللَّه را به دندان گَزید تا دندان هایش در [ گوشت ]او فرو رفت.[4].

2505. الأخبار الطّوال:علی علیه السلام پرچمِ بزرگِ سپاهش را به هاشم بن عتبه سپرد. او با این پرچم، سراسر روز را جنگید و شبانگاهان یارانش از هم به سختی پراكنده شدند. هاشم، همراه یاران پایدار و دلیرش، پایمردی می كرد. آن گاه، حارث بن مُنذر تَنوخی بر آنان یورش بُرد و ضربه ای سخت و درون شكاف بر هاشم فرود آورد؛ امّا هاشم از نبرد دست نكشید.

فرستاده علی علیه السلام نزد وی حضور یافت و او را فرمان داد كه پرچمش را پیش بَرَد. او به فرستاده گفت:«بنگر كه حال من چگونه است». آن فرستاده به شكمش نگریست و آن را دریده یافت. پس نزد علی علیه السلام بازگشت و او را [ از این حال] آگاه ساخت. و چندان نگذشت كه هاشم، فرو افتاد.[5].

2506. مروج الذّهب:علی علیه السلام در آن جا كه مرقال و اَسلَمیان و دیگر یارانِ پیرامون او فرو افتاده بودند، ایستاد و برای ایشان دعا كرد و رحمت طلبید و این ابیات را خواند:

خداوند به گروه اَسلَمیان پاداش نیك دهد

كه با چهره های تابناك، پیرامون هاشم بر زمین افتادند؛

یزید و عبد اللَّه، بشر بن معبد

سفیان، و دو فرزند هاشم كه همه بزرگوار بودند.

و گروهی هماهنگ كه هرگاه شمشیرهای چالاك برهنه شوند

ستایش و یاد ایشان [ نیز زنده خواهد شد و هرگز] از میان نخواهد رفت.[6].









    1. وقعة صفّین:328، الدرجات الرفیعة:378، بحار الأنوار:380/26/33.
    2. وقعة صفّین:346، الدرجات الرفیعة:38، بحار الأنوار:380/34/33.
    3. مروج الذهب:393/2.
    4. مروج الذهب: 397/2، وقعة صفّین:355، الدرجات الرفیعة:381.
    5. الأخبار الطوال:183، وقعة صفّین:355
    6. مروج الذهب:393/2، شرح نهج البلاغة35/8، وقعة صفّین:356، الدرجات الرفیعة:381.